مطلب زیر از صفحات 398 تا 405 کتاب هشترود و دانشوران، نوشته دانشمند فرهیخته آقای احد علامی، انتخاب شده است.
یکی از ایلات قدیمی میهندوست ایرانیالاصل ایل شقاقی یا ایل کرد شقاقی بوده است که طبق سوابق تاریخی، یعنی در کتابهای عصر صفویه و قاجاریه و اظهار نظر معمّرین و بازماندگان مطلع ایل شقاقی، این ایل اصلاً و نسباً از نژاد کُرد هستند که افراد آن در مرزهای غربی کردستان کنونی سکونت داشتهاند و به احتمال در زمان سلاطین ترکان سلجوقی به علت اختلافات مذهبی و اجتماعی از آن منطقه به آذربایجانشرقی کوچ نمودهاند.
علت این امر که نام شقاقی بر ایلی که اصلاً کرد بوده گذارده شده از مصاحبهی سروان شقاقی با تیمسار ارتشبد عزتالله ضرغامی که در پانزدهم آذرماه یکهزار و سیصد و چهل و هفت خورشیدی به عمل آمده و مراتب طی کتابی در خاطرات میرزامهدیخان ممتحنالدوله شقاقی تدوین یافته، میخوانیم. البته قبل از پرداختن به اصل مطلب یادآوری مینماییم که تیمسار ارتشبد عزتالله ضرغامی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش ایران و سپس استاندار آذربایجانشرقی بوده، وی فرزند حسینپاشاخان شقاقی (ضرغامالسلطنه) و یکی از نوههای جعفرقلیخان شقاقی (یکی از چهارده برادر صادقخان ایلخانی شقاقی) بود و سروان شقاقی نیز از نسل حاجخلیفهقلیخان شقاقی است که با یکدیگر قرابت فامیلی نسبی دارند. اینک مصاحبهی فوقالذکر عیناً نقل میگردد:
وجه تسمیه شقاقی بر طبق روایاتی که شنیده شده و توسط قدما و پیرمردان ایل شقاقی سینه به سینه نقل شده، در 1300 سال قبل، این ایل با نام دیگری در حد غربی کردستان فعلی ایران ساکن بوده و به روش ایلیاتی در دشتهای شمال عراق کنونی قشلاق مینمودهاند. در آن زمان این خاندان نومسلمانانی بودند که تعصب شدید و احترام خاصی نسبت به حضرت علی ابن ابیطالب (ع) داشتند. در سال 63 هجری قمری که به منطقه کرکوک، موصل و سلیمانیه امروزی به قشلاق رفته بودند، عمّال و فرستادگان یزید ابن معاویه (حکومت اموی)، که در صدد جمعآوری مردان مسلح برای جنگ بودند، به آن منطقه آمده، از سران طوایف آن ایل خواستار عدهای سوار جنگی شدند. چون آن طوایف از علت جمعآوری لشگر و امر یزید آگاهی یافتند، به عذر این که دست و پای اسبهای آنها زخم (شقاق) دارد و قادر به راهپیمایی نیستند از دادن سواران جنگی خودداری نمودند.
فرمانده عمّال یزید چون از پافشاری خود نتیجهای نگرفت، با گرفتن جزیه و حتی غارت نمودن حشم و مال آنها، به این ایل نسبت شقاق داده و از آن منطقه دور شدند.
آنچه از مندرجات کتابهای موجود تاریخی مستفاد میشود، ایل کرد شقاقی به خصوص از شروع فرمانفرمایی و سلطنت شاهان صفویه، در آذربایجانشرقی، در سرزمینی که از شمال به کوههای سبلان، از شرق به کوههای طالش و آربوداغ، از جنوب به کوههای بزقوش و از غرب به کوههای سهند امتداد یافته و دشت وسیع سراب و گرمرود (میانه) را تشکیل میدهد، ساکن بودهاند. مرکز ایلخانی آنها در سراب و گرمرود یا ایشلق بوده است.
ایل شقاقی به علت تعصب شدید مذهبی و علاقه و ایمان به سادات، همواره در پیروی و اطاعت از سلاطین صفویه کوشا و ساعی بوده و همیشه مورد توجه و از فدائیان سلاطین صفویه بودهاند و در تمام اردوکشیهایی که بر ضد کشور عثمانی و روسیه و ترکستان آن زمان انجام شده، شرکت داشته، رشادتها و جانفشانیهای فراوان نموده و ایلخان ایل شقاقی از سرکردگان مورد اعتماد بوده است و ...
نویسندهی کتاب حرکت تاریخی کرد به خراسان در دفاع از استقلال ایران، راجع به معروفیت و اشتهار این ایل مینویسد:
برای معرفی و شناسایی ایل کرد شقاقی که فعلاً به زبان ترکی سخن میگویند و در آذربایجانشرقی سکونت دارند باید دفتر جداگانهای گشود، اما حسبالامر دانشمند گرانقدر آقای محمد فتحی شقاقی (پسر فتحعلیخان شقاقی و از افراد نامی آتشبیگ) مأموریت یافتم که در این جلد اشارهی مختصری در مورد ایل جلیل شقاقی به عمل آورم، هر چند در صفحهی 488 جلد اول نیز مطلبی مذکور شد. خدمات نظامی و سربازی و جانبازی مردان شقاقی در راه استقلال میهن بیش از هر صفت دیگر آنها در سینهی تاریخ متجلی است و از دیرباز امرای نامداری بر ایل شقاقی فرمانروایی داشته و از متهورترین و فداکارترین سربازان ایران به شمار میآمدهاند.
دانشمندان، نویسندگان و مهندسین شایستهای از میان این ایل برخاسته و خدمات شایستهای انجام دادهاند که از جمله آنهاست مرحوم مهندس میرزامهدیخان شقاقی (ممتحنالدوله) از اولین دانشجویان دورهی ناصری که به اروپا اعزام شدند و پس از بازگشت به ایران به انجام خدمات علمی و فنی پرداختند که مسجد عالی سپهسالار در تهران از شاهکارهای هنری و معماری اوست. برای شناختن ممتحنالدوله باید کتاب خاطرات ممتحنالدوله را که قدرت هنری او را در امر نویسندگی نیز مشهود میسازد، مطالعه نمود. ...
شعرا و نویسندگان و ادبای بسیاری از ایل شقاقی برخاستهاند که نام بردن یکایک آنها موجب تطویل کلام میشود که از جمله مرحوم نصرتالله فتحی و برادر دانشمندشان آقای محمد فتحی (متولد 1293 در روستای آتشبیگ) و نیز آقای عبدالصمدخان امیر شقاقی و محمد علی مهمید را باید نام برد که به سه زبان معروف مسلط است و ترجمههای متعددی از او در دست است. ...
محقق دانشمند آقای کلیمالله توحدی در کتاب حرکت تاریخی کرد به خراسان در دفاع از استقلال ایران به چاپ چند نامهی مهم و حاوی نکات جالب و تاریخی مبادرت کرده و ما آنچه که در ارتباط با دیار هشترود و آتشبیگ میباشد، یک مورد آن را (ج 2 صص 504-507) نقل میکنیم:
پسر عموی عزیز و ایلیاتیام جناب آقای محمد فتحی که خود از بزرگان ایل کرد شقاقی و از صاحبان سیف و قلم است با چند نامه محبتآمیز نگارنده را مورد مرحمت قرار داده که چون نامههایشان حاوی نکات جالب و ارزندهای است قسمتهایی از آنها درج میگردد:
محقق محترم جناب آقای توحدی
کتاب مستطاب حرکت تاریخی کُرد ... و شرح حوادث و رشادت ایل زعفرانلو در حفظ حدود و ثغور مملکت مورد مطالعه قرار گرفت. الحق زحمات جنابعالی مورد تقدیر و تشویق است و شما با تألیف این کتاب ارزشمند حقی بر گردن طایفه بزرگ شقاقی دارید که با خرید این اثر مفید باید از شما حقشناسی نمایند.
از قرار اطلاع طایفه شقاقی تاریخ مفصلی داشته که گویا در زمان سلسله قاجار به علت سلطنتطلبی صادقخان شقاقی از بین بردهاند. اینجانب با مراجعه به بزرگان ایل و اهل تحقیق دسترسی به این تاریخ پیدا نکردم، امیدوارم شما از طریق مراجعه به ایل زعفرانلو در به دست آوردن این تاریخ موفق باشید. احتمال میدهم شجرهنامهی این ایل در نزد خانواده (ضرغامی شقاقی) موجود باشد و من آرزومندم که شما جلد دوم کتاب خود را به شرح زندگانی رجال ایل شقاقی تخصیص بدهید و از طریق مکاتبه با دانشمند آذربایجانی، عبدالصمدخان امیرشقاقی، اطلاعات به دست بیاورید. ضمناً به نظر اینجانب طایفه شقاقی که از آسیای صغیر به ایران وارد شدهاند از نژاد اصیل آریایی و کُرد میباشند. نیمی از این طایفه در آذربایجان و کردستان اسکان یافته، نیم دیگر در منطقه خراسان اقامت گزیدهاند. کسانی که در تبریز، خوی، مراغه، هشترود، گرمرود، سراب، چاراویماق و قوریچای، چاردولی سکونت کرده، در فاصله چند قرن حکومت صفویه به این طرف از تسنن به تشیع و از زبان کردی به ترکی آذری تغییر عقیده و زبان دادهاند، ولی خیلی از رسوم و عاداتشان کردی و آریایی است.
در گذشته بلوک هشترود، گرمرود و سراب را بلوک شقاقی مینامیدند و امراء و بزرگان این خطه همه سرنوشتی شبیه زعفرانلوها داشتند. فیالمثل جد پنجم نویسنده، فتحعلیخان شقاقی، از مقربان عباسمیرزا بوده و در هنگام جنگ 10 فوج از طایفه شقاقی بسیج میکرد، یا صادقخان شقاقی از سرداران بزرگ آغامحمدخان قاجار بود. از این خانوار شعرا و ادبای نامی از قبیل مهدیبیگ، فتحی آتشباک، حاجی بالاجهخان و ... برخاستهاند. ... مطلب دیگر این است که قوم شقاقی چهل و چند تیره به نامهای مختلف دارد که اکثر آنها در کتاب شما آمده است.
با روایت دیگری در مورد وجه تسمیه زعفرانلو یا زاخورانلو، پیرزنی از اقوام معتقد است که طایفه فتحعلیخانلو از زعفرانلوها است. یکی از بزرگان این طایفه مسجدی میساخته، مردی با بار زعفران عبور میکرده، خان از صاحب بار میپرسد بارت چیست؟ او جواب میدهد که این باری است و متاعی است که به درد تو نمیخورد، زیرا بار گران قیمتی است. پس از اصرار خان معلوم میشود که زعفران است. خان همهی بار را خریداری کرده، به جای کاه در گلاندود کردن مسجد از آن استفاده میکند، از آن به بعد به خان زعفرانلو معروف میشود. اللهُ اعلم.
مرحوم سرهنگ عبدالهخان شقاقی جد اینجانب، که نامش در تاریخ منتظم ناصری آمده، معروف به قزلخان بوده و میگفتند هر وقت به دربار ولیعهد در تبریز میرفت، به کفشدارها سکه طلا میداد، مخارج دفن و کفن و عزاداری رعایای خود را پرداخت میکرد، خرج عروسی فرزندان فوج شقاقی را میداد، کم و کسری رعایای خود را پرداخت میکرد.
مرحوم پدرم سرتیپ فتحعلیخان دوم (سیفالممالک) در سال قحطی 1334 هجری قمری هزاران نفر را از مرگ نجات داد و خودش که در سال 1336 فوت کرد با فروش چند پارچه ده قروض وی داده شد. متأسفانه در اجرای اصلاحات ارضی (کذایی شاه) این قبیل خوانین را که رابطهشان با رعیت رابطهی پدر و فرزندی بود با تبلیغات مسموم ستمکار معرفی کردند تا رابطهای مستحکم و مودتآمیز، ایلات و نیز کشاورزی سنتی را از بین ببرند و فرهنگ مردم را به نابودی بکشانند.
بنده هر چند سال یک بار به دامنهی کوه سهند، که محل سکونت ایل است سر میزنم، از محل سکونت دوران کودکی (آتشبیگ) دیدار به عمل آورده، با پیرمردان و پیرزنان به گفتگو مینشستم و از سخنان نغز و شیرین آنان یادداشت برمیداشتم، پسران رشید و دختران زیبا را میدیدم که گرد پیری بر سرشان نشسته و آن ظرافت و طراوت را از دست داده، از ریخت و قواره افتادهاند، به خود میاندیشیدم که ایکاش نه به دنیا میآمدیم و نه چنین روزگاری را میدیدیم.
پدرم اسب سفید و زیبایی داشت که در ایام محرم ترمه و زری پشتش میانداختند، رخت و لجام نقرهای به گردنش میانداختند، شبیه ذوالجناح امام حسین علیهالسلام درست میکردند، شیهه میکشید و پا به زمین میکوبید، دو نفر به زحمت او را نگاه میداشتند. چند سال بعد از فوت پدرم که از طریق مراغه به زادگاه خود آتشبیگ (از توابع هشترود) میرفتم، همان اسب پدرم را دیدم که به گاری بستهاند. دست به گردن اسب انداختم، سخت گریستم و به این روزگار کجرفتار نفرین فرستادم...
آری برادر هر دو بر بدبختی خویش و اسارت خود در دست طبیعت نابکار گریستیم...
بخشی از یک نامهی دیگر آقای محمد فتحی شقاقی، خطاب به آقای توحّدی:
... ارادتمند از افراد کوچک طایفه بزرگ شقاقی هستم که در آذربایجان از سلسله آرارات گرفته تا نزدیکیهای قزوین گسترش پیدا کردهاند. ایلخی قاجار در دامنهی کوه سهند نگهداری میشد.
ولایتعهد، مخصوصاً عباسمیرزا، سالی یک بار برای گردش به حدود ما میآمد و در قریه آتشبیگ چند روزی اُتراق میکرد. خوانین محل با دربار تبریز ارتباط داشتند و گاهی هم از طریق روسیه به خراسان میرفتند، هم زیارت میکردند و هم اقوام خود را میدیدند. از امتعه آذربایجان هدایا میبردند و در بازگشت چند قطار شتر خراسانی سوغاتی میآوردند. در ولایت ما بارکشی و حمل آذوقه جنگی با شتر انجام میگرفت، در مجالس و محافل از امرای ایل و از ادبا، علما، نویسندگان و خوشنویسان و شعرای طایفه سخن به میان میآمد، از نژاد و مذهب بحثها میشد. فرمانهایی داشتیم که در آنها از جنگهای ایران و عثمانی، ایران و روسیه و لشگرکشی به هرات سخن به میان آمده بود که امرای ایل به درجه و مقام رسیده بودند. به واسطه این قبیل اقوال که سینه به سینه به ما رسیده بود از طفولیت علاقمند بودم که از کم و کیف طایفه سر در بیاورم. برادری داشتم که در تولیت و استانداری (استاد سیدجلالالدین تهرانی)، مدیر کل گمرک خراسان بود که در سال 1356 به رحمت ایزدی پیوست. ایشان به نام نصرتالله فتحی آتشباک قلمفرسایی میکرد و بیش از 25 آثار مجله، آثار تاریخی و ادبی از وی به یادگار مانده است.
عزیز دهپور آتشبک